مدح و مناجات با زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
سلام عـطـر خــوش دلـپـذیــر سـجـاده ســلام دلـبـر سـجــده، امـیــر سـجــاده سـلام سـفـرۀ پُـر نعـمـت دعـا خـوانـی سـلام سفـرۀ مـهـمـان پــذیــر ســجـاده سلام تـازهٔ شعـر و شعـور و احـسـاسم سـلام تـازه مُـریــدی به پــیــر سجـاده چـقدر دست مـرام من از تو خـالی شد شـبـی که دور شـدم از مـسیـر سجـاده پیــاده می شـوم این جـا کـنـار اشـکـم تا بیـفـتـم از سر خـجـلت به زیر سجـاده و یـطـعـمـون عـلـی حُبِّـه شمـا هـستـید مـنـم یـتـیـم و فـقـیـر و اسـیـر سـجـاده منـم فـقیـر شما یک عطا به من بـدهید مرا اسیـر کـنـید و خـدا به من بـدهـیـد شبی كه مثل همیشه خـدا تو را می دید و داشت عرشِ نمازت ستاره می بارید چقدر حجـم حضورت وسیـع و نـاپـیدا که لحظه لحظه در آن جز خدا نمی گنجید همان شب از نفس سجده های پُر نورت که داشت قامت ابلیس دون می لـرزید به شکـل افعـی خـشـمـی در آمد و آمد به گرد پای حضور تو داشت میچرخید و نیش هم زد و تا از حـضـور درآیی ولی چگونه شود نور منفک از خورشید تو هم عـلـیِّ خدایی و محـو محـو خـدا که تیر و نیش ندارد به عشق تو تردید و نـاگـهـان پس از آن اتـفـاق رویـایـی عبای سبز خودش را خدا به تو بخشید چنان به رحمت خود موج زد به خاطر تو که بر سـواحل پـیـشانیت صدف پاشید و بعد روی صدف ها به رنگ آب نوشت از این به بعد شما زین العابدین هستید از این به بعد نه، از قبل عـالم ذر بـود که سجده های تو در ساق عرش محشر بود بهشت قـطعه ای از تـربت زمـینت بود و عــرش آینــه ای از دل یـقـیـنـت بود فــرات کــوفـی، ابـوحـمـزۀ ثـمـالی هـا زیاد از این صُلَحـا توی آستـیـنت بود صــدای آیــۀ تــرتـیــل تو که می آمــد خـدا هم عـاشق اصوات دلنـشینت بود هزار رکعت، هر شب نماز میخواندی نـماز یکسـره مهمـان شب نشـینت بود هزار دسته مـلک در صف عبـادت تو گدای روز و شب زین العابـدینـت بود همیشه خاطرۀ عمه در دلت میـسوخت و عکس قـافـله در چـشم نـازنینت بود در آن غروب که عمه اسیر اعـدا شـد دل تو خون و شد و سجاده تو دریا شد چقـدر آیــه بـریـزد خــدا به نــام شــما چـقـدر مـعـرفت آرد هـمین سـلام شما مرورتان به خدا از همیشه تازه تر است بـرای هر که بخـوانـد به احـتـرام شما کـنــار جــادۀ دنـیــا پــیــاده گــردیــدم فـقــط بــرای عـبـودیــت مــقــام شمـا به احـتـرام شـما از خــدا طلـب کـردم مـرا بَـرَد به بـهـشت پُـر از کـلام شما کـنار مــادرتـان هم غــذا نمی خـوردید چـقـدر درس ادب دارد این مـرام شما اگر کرامت عالم به دست های شماست مـنـم گـدای شـمـا و مـنـم گــدای شـمـا منـم گــدای شمــا و گــدای مــادرتــان شــوم فــدای شـمـا و فـدای مــادرتـان رسیــده ایـد از آن سـوی بــاور ایـمـان به روی دوش گـرفـتـید سـورۀ انـسـان منــم که ســورۀ افـتـاده از نـگـاه تـوأم منـم که دور شـدم از نـگــاه الـرحمـان چه می شود که نگـاهی به ما کـنـید آقا که اسـم ما بـخـورد بر کـتـیـبـۀ بـاران که یک نفـس بـزنی تا دلم بهشت شود که یک نفس بزنی تا دلم بگیرد جــان صحیفه های دعـا را به من بیـامـوزان که از دل کــلــمــاتـت در آورم قــرآن خــدا که اســم تـو را یــاد داد بــر آدم مـنــم صــدات زدم، صــدا زدم بـا آن دو اسم ناز و قشنگت یکی به نام علی یکی به نام حسین، یابن سیـد العطشان علـی ترین پسر کــربــلا نگــاهــم کن مـرا ستــاره ستاره اسیــر مــاهــم کن درآن غروب که مقتل پر از کبوتر بود پر از تهاجم تیر و سنان و خنجـر بود درآن غروب که چادر ز خـیمه ها افتاد و دشت پر شده از ناله های معجر بود در آن غروب که عمه کبود و نیلی شد و دست و بازویش از تازیانه پرپر شد در آن غروب که عمه تو را تسلی داد و آتـش دل او از تـو نـیــز بـدتـر بـود درآن غروب که هرنیزه ای به سویی رفت و روی نیزه که دعوا برای یک سر بود در آن غروب تو در کربلا شهید شدی کـنـار عـمـه به شـام بـلا شهـیـد شـدی |